حضرت سبزقبا

تاریخچه و زندگینـامـه

حضرت سیّدمحمّد سبزقبـا(ع)

 

دوران زندگی کوتاه حضرت سیّدمحمّدبن موسی الکاظم(ع) ، مصادف با دوران حکومت پُر ظلم و جور خاندان بنی عباس بود.  این خاندان پس از اذیّت و آزار بسیاری از مسلمانان و ریختن خون شیعیان تا آنجا پیش رفتند که با شکنجه های بسیار و به غّل و زنجیر کشیدن و زندانی کردن امام هفتم در سیاهچال هارون بالاخره آن حضرت را در سال 183 هجری به شهادت رساندند. با پیش آمدن این جریانات و به خاطر حفظ ارزشهای اسلامی تمامی فرزندان امام هفتم(ع) و سادات علوی در سراسر سرزمینهای اسلامی پراکنده شدند و شروع به تبلیغات و مبارزات مخفی و آشکار نمودند.

از جمله فرزندان این امام بزرگوار ، احمد و محمّدبن موسی الکاظم(ع) و نیز حضرت معصومه(س) و ... می باشند ، که هر کدام به سویی متواری شده و خود را به محل امنی رساندند و در آنجا به مبارزات خود علیه خاندان بنی عباس پرداختند. حضرت محمّدبن موسی(ع) به قصد تبلیغ و نشر افکار پدر بزرگوارشان در جهت امامت برادرش ، حضرت رضا(ع) ، از مدینه خارج شده و پس از گذشتن از بیابانهای بی آب و علف و سوزان شبه جزیره عربستان از بصره به خرمشهر و از آنجا بـه اهــواز و سپس به شهـر امن دارالمؤمنین ، «دزفول» وارد میشوند و در حین عبور ازکوچه های این شهر صدای راز و نیاز زنی را می شنوند که خدا را به صاحب روز غدیر قسم می دهد و از او حاجت می طلبد ، پس در این لحظه سیّد محمّد متوجه می شوند که او مسلمانی شیعه است. پس از سلام و اطمینان یافتن از شیعه بودن او می فرمایند : ای مـادر ، من در ایـن شهـر غـریبم ، آیـا اجـازه می دهی امشب را در خانه شما مهمان باشم ؟

آن زن مؤمنه و پارسا با رویی گشاده می پذیرد و او را به خانه خود دعوت می کند ، حضرت از آن زن که زبیده خاتون نـام داشت علت ناراحتیشــان را می پرسند و پس از اطلاع یافتن از اینکه دختر مریضی دارد که امیدی به بازگشت سلامتیش نیست حضرت کاسه ای آب طلبیده و در حالی که وضو می گرفتند چند قطره از آب وضوی خود را با آن آب مخلوط کرده و دعائی از پیامبر اکرم(ص) بر آن می خوانند و به زبیده خاتون میفرمایند : از این آب به مریض خود بدهید تا اینکه شفا یابد. پس از آشامیدن آب ، دختر زبیده سلامتی خود را باز می یابد.

این کرامت باعث می شود که زبیده مانع خروج حضرت سبزقبا(ع) از خانه اش شود و حضرت را دعوت به ماندن و اقامت می کند ، حضرت سبزقبـا(ع) پـذیرفتــه و به شغــل سقـایت مشغول می شوند و با مشک از رودخانه برای مـردم آب می آوردند. از دیگر کرامات آن بزرگوار این بود که هر کس از آن آب مینوشید فوراً شفا می یافت. در این مدت بر اثر حضور این سیّد بزرگوار و اخلاق پسندیده و درسهای عملی آن حضرت که میراث اجداد پاکش بود ، روح و روان مردم این سرزمین از خطر انحراف در امان ماند. اما بعد از گذشت یک سال اجل مهلت نداده و در حالی که تنها 19 بهار از عمر آن سیّد بزرگوار می گذشت ، وفات یافتند. در هنگام شدت مرض و نزع آن حضرت ، زبیــده بــالای سرش آمده و به ایشان می گوید : تو را به حق خدا قسم می دهم از حسب و نسب و طائفه و عشیره خود مرا خبر ده. سیّد محمّد چشمها را به قوّه باز کرده و می فرمایند : مادر اگر بگویم بر تو ، می ترسم گرفتار شوی ! زبیده عرض می کند: عزیزم «لَعَلَّکَ اَنتَ الهاشِمی». سیّد محمّد ساکت می شود ، باز چشمها را به قوّه باز نموده و می فرمایند : من پسر موسی بن جعفر(ع) علوی هستم. زبیده به محض شنیدن این کلمه دستها را بر سر میزند و میگوید : واخجلتا ! جواب جدّت را چه بگویم در روز قیامت ، نسبت به تو جسارت کردم و حقّت را نشناختم ، بعد از آن میبیند که سیّد محمّد از دنیا گذشته است و در میان جیب او ورقه ای یافت شد که نسب خود را نوشته بود.

بنا به روایات محدّث کبیر سید نعمت الله جزایری(ره) در کتاب المجموعه ، صاحب بقعه را برادر حضرت امــام رضــا(ع) می داند و همچنین می فرماید : آقا سیّد محمّد برادر اعیانی حضرت امام رضا(ع) است و تشریف فرمایی حضرت رضا(ع) موقعی که عازم طوس بوده از راه دزفول ، محض زیارت قبر مقدّس حضرت سیّد محمّد بوده است و تا آن وقت زبیده حیات داشته است که حضرت رضا(ع) او را نوازش فرموده ، انعام داده و نوید شفاعت در روز قیامت داده و تولیت قبر حضرت سیّد محمّد را به او سپــرده و می فرمایند : « مَن زار اخی مُحمّد بالسوَس فکانما زارنی- هر کس برادرم را در منطقه شوش زیارت کند گویی مرا زیارت کرده است ». (لازم به ذکر است که در آن زمان دزفول از توابع شوش بوده است). و حضرت رضا(ع) تا سه روز مجاور قبر حضرت سیّد محمّد بوده است. سیّد جزایری می فرماید: از این جهت معروف است به سبزقبـا « لِانّ مَیلهُ الثَوب الاَخضَر » چون رغبت به جامه سبز رنگ داشته است.

 

نظرات 53 + ارسال نظر
NeginRa یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 ق.ظ http://negincmr.blogfa.com

واااااااااااااااااااای خانوم 10 خط نوشتم همش پرییییییید از دست این اینترنت ....
دوباره مینویسم ..... سیلااااااااااااااام ... خانوم اینقده دلم بارتون تنگییییییدههههههههههه که نگووووووووو
راستی در پس سخنان گهر بار ثمین باید بگم منم ماله خواجه امیریرو بیشتر دوس میدارم .... قشنگ تره ....
هاااا خانوووووم اومدم ممممم بگم چراااا به من سر نمیزنید ؟؟؟؟؟
فقط ثمی ( ثمین ) و نری (نرگس ب) ....؟؟؟!!!
خو به منم یه سر بزنید بد نیست ...
آپم و با یه خبر خوب منتظرتونمممممم بدویییید بیاااااید که ازتوووون نظر میخوامااااااااااااا

برات نظر گذاشتم.نگین جان که نمیدونم فامیلت چیه؟

زهراموحدی یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:09 ب.ظ http://sweetlive2.blogfa.com

ﻪ سلـاﻣﺘـی ﺩﻫﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩﯾﺎ....
ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﯿﭗ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﺑﺰنن / ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ﭘﺮ از ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺷﺪ ...
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﺪﻥ / آﺯﺍﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ...
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﺮﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه / ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ جدا کردن ...
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻣﻌﺎﻓﯿﺖ ﺑﮕﯿﺮﻥ / 99 ﺩﺭﺻﺪ ﻣﻌﺎﻓﯿﺖ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ...
اومدن گواهینامه بگیرن / ماشین و موتور شد قیمت خونه ...

دهه شصتیا نسـل سـوخـتن ، درست ...
اما هفتادیا خـاکسـتر شدن ...
ﺑﻪ ﺳـلـاﻣﺘـی ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ ...
ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﻟﺸﻮﻧﻮ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﭘﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ...
ﺑﻪ سلـاﻣﺘـی ﻫﻤﻪ ﺩﻫﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩیا ...

مریم سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:53 ب.ظ

مرسی خانوم گلم
مطلب خیلی خوبی بودآخه ما اگه شما رو نداشتیم باید چیکار می کردیم
i love you
خانوم عاشقتم
[:S004

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد