ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این داستان واقعی از تصادف عجیب که بین نادر شاه و یکی از شعرای دزفولی قرن 12هجری که دارای طبعی سرشاردر شعر و در بدیهه گویی و حاضر جوابی اندیشه ای درست داشت ودر یکی از منازل بین راه خراسان اتفاق افتاد . بدین شرح نقل شده است یکی شعرا ی دزفولی در بازگشت از سفر مشهد در یکی از منازل بین راه با سرهای شدیدی روبه رو می شود و ناچارا به یک خانه روستایی پناه می برد . وی را در کنار کرسی جا می دهد . در نیمه شب بود که در منزل روستایی به شدت کوبیده شد . وقتی در را باز کرد مردی ژولیده اما با هیبت که از سرو روی او از برف سفید شده بود وارد شد و بدون اعتنا به دیگران زیر کرسی کز کرد شاعر دزفولی که از گرمای کنار کرسی نیمه جانی گرفته بود شروع به سربه سر گذاشتن با مرد تازه وارد کرد .به لهجه ی محلی به وی گفت تو هم بلغوری کن یه شرت وپرتی گو (یعنی یه پرت و پلایی بگو یه حرفی بزن ) اما آن مرد غریبه بدون اعتنا به این سخنان خوابید صبح زود هم از منزل آن مرد روستایی بیرون رفت .چند سال بعد که نادر شاه پس از فتح بغداد ار راه دزفول به ایران بر می گشت توقفی در شهر دزفول داشت وی در منزل عباس قلی بیگ که مشرف به رود خانه دزفول بود مستقر شد . نادر شاه برای تمام مردم دزفول حتی علما وشعرای شهر هم مالیات هایی وضع کرد .شاعری بنام میرزا مجید که همراه سپاهیان نادر بود قبلا با آن شاعر دزفولی فوق الذکر همدرس بود. شب هنگام شاعر دزفولی نزد وی رفت و از وی کمک و چاره جویی خواست و گفت اورا از مالیاتی که نادر وضع کرده معاف کند . میرزا مجید به وی گفت حکم نادر باز گشت ندارد گرچه با شعر وشعرا میانه ای ندارد اما اگر برای وی مدیحه ای بسرایی من برای تو از وی اذن حضور می گیرم تا آن شعر در حضور نادر و آنچه اجازه داد در ادای مالیات به کار ببری .
خسته نباشیدi love you
دستتون درد نکنه فوق العاده بود
واقعا راستکی میگم خیلی جالب بود خسته نباشید که برای ما زحمت میکشیدتا ما دانسته های خودرابیش تر کنیم
خیلی ممنون خانم قصری.من همیشه گفتم ومیگم بهترین د
بیرشماهستید
چه جالـــــــــــــــــب :)